873.

ساخت وبلاگ

امکانات وب

داشتم رندوم توی پستای وبلاگم میگشتم و چشام خورد به چیزی که برای تو نوشتم .. یادمه .. کاملا حسشو یادمه که جای قبلی شهرکتاب بود .. جلوش وایساده بودم و به آفتاب بهاری ای که بوسم میکرد خیره شده بودم و مثل دیوونه ها خالی شدم و فقط دلم تنگ شد .. برای تو 
و هیچوقت باهات ازونجا رد نشدم .. اونجا با اینکه هیچ اثری از تو نبود دلم برات تنگ شد اما بعد تو ، توی هیچ جایی که باهم رفتیم پا نذاشتم حتی اگه پاتوقم بود .. شاید اونقدر جذاب بنظر نمیان .. دیگه تورو تو خودشون ندارن

873....
ما را در سایت 873. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : latteisablogger بازدید : 74 تاريخ : چهارشنبه 27 فروردين 1399 ساعت: 19:04

Take a piece of my heart

And make it all your own

So when we are apart

You'll never be alone

873....
ما را در سایت 873. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : latteisablogger بازدید : 92 تاريخ : چهارشنبه 27 فروردين 1399 ساعت: 19:04

"بهم بگو زندگی قشنگه .. اونا فکر میکنن من همه چی دارم اما من بدون تو هیچی ندارم "
__________
-شایدم دلت میخواد بگم چقدر میخوامت...
زیر لب گفت
-ولی اینا که گفتن نداره...فکر میکردم خود احمقت میدونی

873....
ما را در سایت 873. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : latteisablogger بازدید : 82 تاريخ : چهارشنبه 27 فروردين 1399 ساعت: 19:04

هرچی که ناراحتش میکرد رو پاک کردم ..

کاش میشد خودمم پاک کنم .. فقط خودم موندم .. فقط .. من لعنتی .. مونده

____________

تنها شدم .. دیگه .. هیچکسو ندارم . آخریش بود

*سعی کرد از ریزش اشکاش جلوگیری کنه و گفت * -تو هیچوقت تنها نمیشی .. من هستم

*گردنشو کج کرد و تلخ لبخند زد* تو خیلی وقته که نیستی

حرفش اونقدر تلخ و متاسفانه واقعی بود که اشکهای متوقف شده اون دوباره شروع به ریزش کردن ..

873....
ما را در سایت 873. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : latteisablogger بازدید : 83 تاريخ : چهارشنبه 27 فروردين 1399 ساعت: 19:04

دلم یکیو میخواد پایه نوشتنام باشه و باهاش کلی حرف بزنم و سناریو بسازم ولی دیگه هیچکیو واسه اینکار ندارم و راستش حوصله حرف زدنم با ادمای جدید ندارم

873....
ما را در سایت 873. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : latteisablogger بازدید : 79 تاريخ : چهارشنبه 27 فروردين 1399 ساعت: 19:04

تولد سهونه و من در اوخورا ترین حالت ممکنم ..
سوپردیکِ اکسو ، مکنه ای که هیونگه ، کسی که هیونگاشو روی دست میچرخونه ، بیبیِ بیون بکهیون که از غذای خودش بهش میده و وقتی گریه میکنه همه هیونگاش عین فرشته ها دورش میگردن و بغلش میکنن ، کسی که همه اکسوالا و دوستاش و هر آدمی که میشناسه عاشقشن .. کسی که 'من همیشه خدا چسناله میکنم یه سهون هیونگ بدین بهم' و بایس دوران هیتم :))))) *الویز* !!! ، یهت ترین اوهورات ها ! ، تولدت مبارک و امیدوارم 26 سالگی واقعی و 27 سالگی کره ای خوبی رو بگذرونی . عاشقتم ♡♡

873....
ما را در سایت 873. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : latteisablogger بازدید : 75 تاريخ : چهارشنبه 27 فروردين 1399 ساعت: 19:04

من دیگه حتی نمیدونم استایل موردعلاقم برای دنس چیه .. من دیگه هیچی نمیدونم

873....
ما را در سایت 873. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : latteisablogger بازدید : 79 تاريخ : چهارشنبه 27 فروردين 1399 ساعت: 19:04

بی پروا روی سکوی آخرین طبقه برج راه میرفت .. واسش مهم نبود کسی اونو توی این حال ببینه ..چراغارو نگاه میکرد .. بین اونا یکیشون هی خاموش روشن میشد .. مثل اون که هی تلاش میکرد و دوباره بازنده میشد .. از 873....ادامه مطلب
ما را در سایت 873. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : latteisablogger بازدید : 75 تاريخ : پنجشنبه 15 اسفند 1398 ساعت: 10:22

صورت کوچولوش وقتی تازه از خواب بیدار شده انقدر کیوته که دلم میخواد انقدر بچلونمش تا چیزی ازش نمونه !

873....
ما را در سایت 873. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : latteisablogger بازدید : 74 تاريخ : پنجشنبه 15 اسفند 1398 ساعت: 10:22

شخصیتش جوری عوض شد که ترسناک بود .. از اینکه مردم بی گناه به خاطرش کشته بشن نمیترسید .. دیدن خون ، جذبش میکرد .. شاید بخاطر خون روی لباس اون پسر قدبلند تصمیم گرفت باهاش بخوابه .. عطش خون و جنون اونو دربرگرفته و پسر روبروشم اینو میدونست .. اون از آدمای روانی خوشش میومد ، آدمایی مثل خودش . هردو با نگاهای بی حسشون نیشخند میزدن و مرد کوچکتر نمیدونست که وارد چه بازی ای شده ~!

_________

873....
ما را در سایت 873. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : latteisablogger بازدید : 84 تاريخ : پنجشنبه 15 اسفند 1398 ساعت: 10:22